اکبر یزدانی

یزدفردا اکبر یزدانی:به نام خداوند جان آفرین       حکیم سخن در زبان آفرین
سوگند به قلم ، سوگند به خداوند که به قلم قسم یاد میکند و قلم عالمان را از خون شهیدان برتر میداند . چرا که این قلم است که میتواند با نوشتن افکار عالمان مردمی را خون گرم در رگ جاری سازد یا اگر بدست نا اهلش در افتد خون جاری را در رگ مردمان از حرکت باز دارد . میتواند مردمی را به قله بلند معرفت رهنمون یا از فراز قله فرهنگ سرنگون سازد باشد که در این دوران وانفسای که الحق جای دارد همره لسان الغیب فریاد برآورد .
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
مسئولین دقت بیشتری مبذول فرمایند و مسئولیت خطیر خویش را در نظر بگیرند که تاریخ با کسی شوخی ندارد و نام و ننگ هر دو ماندنی است . همانگونه که تاریخ بسیار نامهای بزرگ را در سینه دارد و نیز دورانهای ننگین را در خاطر . سه کتاب پیش رو دارم که هر یک را نگاهی اجمالی کافیست بدانید مسئولین فرهنگی فعلی اگر به خود نیایند در کدامین دسته در خاطره تاریخ ماندگار خواهند شد . چه بسا که در دوره آل مظفر حافظ پا میگرد و در این دوره حافظ ، حافظ عقل ، حافظ آزادی ، حافظ مهر ورزی و انسانیت که زندان هر یک از این خصلت های بشری و ندید انگاشتن آن چه ضربه مهلکی به پیکره اجتماع زیر ضربات تهاجم فرهنگی دوستان نادان و دشمنان مغرض توان از دست داده است کتاب پرواز در اندیشه ، گفتگو با حق و خورشید فرزانگان از برادر قلم به دستی به نام آقای محمد جواد شهیدی را مطالعه نمودم . پس با شماره ای که در کتاب موجود بود تماس گرفته و با نویسنده این سه کتاب مختصر گفتگویی فقط در این حد که هزینه چاپ و با خودشان  بوده است و ارشاد کرمان دست اندر کار مجوز این سه کتاب و گفتنی های دیگر از خامه ی ایشان در پیش گفتار کتاب آمده است که مغرضین در کرمان نمیگذارند ایشان کتابشان را به راحتی به چاپ برسانند و افتخاری برای شهر و کشورش باشد . من نقد ادبی ننوشته ام و با بضاعت خود جسارت نام نقد بر این سه کتاب را هم ندارم و امیدوارم بزرگان و نقادان ادبی احساس مسئولیت نموده و بازار آشفته ی این بازار مکاره را به حال خود نگذارند که هر کس پول داشت و توان چاپ هر گفته ی معقول و غیر معقولی را توان انتشار داشته باشد . اما با همه ی تفاصیل و عرض عرایضم باید گفت بیوگرافی نویسنده را نمیدانم پس برای او احترام و ارزش قائلم . همین که ایشان جسارت و جنم قرار دادن خود در معرض نقد نقادان را دارد و قلم به دست گرفته است ، برایم قابل احترام است . اما آنان که دست اندر کار نشر کتاب و ممیزی آن هستند ( وزارت ارشاد و دیگر عزیزان صنعت نشر کتاب ) آیا کتاب نام برده را یک نگاه سطحی نینداخته اند ؟ آیا اگر صرفا کسی پول داشت و توان چاپ کتاب ، هر گونه حرفی را میتواند به خورد اجتماع بدهد؟ آیا در دورانی که یکی از معضلات اجتماعی ما کم بودن سرانه ی وقت مطالعه است و جوانان ما گریزان از مطالعه ، ورود چنین کتاب هایی در بازار کتاب تیر خلاص بر مطالعه نیست ؟
بگذریم از این موارد این کتاب ها میخواهد در قفسه های کتاب خانه ی ملی غزلش در کنار غزلیات حافظ ، سعدی ، شهریار قرار گیرد . رباعیاتش ( اگر بشود رباعی گفت ) در کنار رباعیات خیام و مفتون و بابا طاهر بنشیند ، شعر نو آن همسایه ی اشعار نیما و اخوان ثالث و شاملو باشد ، قصیده ی آن مولوی را در گور بلرزاند و خواندن آن زنده و مرده هر کتاب خوان را پیش چشمش بیاورد . پس از هر کتاب نمونه هایی نقل تا خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل :
کتاب پرواز در اندیشه قسمت رباعیات صفحه 6 :
آنکه وهابی بود در عصر ما
شهوت شیطان بود در کار ما
آن ژن ناپاک بود اما به جهل
مردم احمق شوند در عصر ما

اگر شما چیزی از این مثلا رباعی فهمیدید مرا هم مورد لطف قرار دهید شاید من آن را بد خوانده ام و یا زبانی نو است و من نمیدانم .
پرواز در اندیشه ، صفحه 68
عالم برزخ گرفتار هست دلی بی مهر علی
در رسالت در غدیر خاتم بداده بهر علی
( آنچه خاتم گفته بود وارونه کردند در علی)
حق به زیر پا به دزدی هم شبیه باشد بهر علی
بیت داخل پرانتز را با دقت بخوانید . این بیت چه معنایی میدهد؟
زنده با دشمن دانای من که حق را با ادب و آداب گوید و موجب سر افرازیم گردد .
پرواز در اندیشه ، صفحه 18
( تا چند کنم ز این زمانه من پشت )
بیزار شوم ز هر بهائی با مشت
هر چند که میگویم جهانی دیگر هست
آن گوش خریدار ، ز دنیا چه نوشت
بیچاره خیام ، بیت اول را در پرانتز دوباره خوانی کنید . نمیدانم این بزرگوار چند مرتبه ترتیب زمانه را داده که خسته هم شده ، بنازم به این اعتماد به نفس .
پرواز در اندیشه ، صحفه 110 ( غزلیات و قصاید )
نام شعر : حقیقت عمر
دیروز بود که پا بدنیا نهادی بی خیال
امروز تو به پیری رسیدی چه بی حال
هر روز میرود عزیزی تو نداری یقین
ای نازنین چشم حقیقت ز خود واکن در وصال
در کودکی به مدرسه رفتی با لباس نو
امروز به دانشکده آمدی چه بی خیال
بر اساس گفته ی (( بدش را گفتی از خوبش هم بگو )) بسیار دنبال یک جمله بدرد بخور در کل این کتاب گشتم و نیافتم پس باشد که چه مقبول افتد شما را . اما کتاب گفتگوی با حق ، شاعر کمی پخته تر است بعضی از ابیات لاقل قافیه ای دارد و اندک معنایی البته به قول خود شاعر باید خدا قبول کند ما کی باشیم .
تفسیر سوره تکویر ، صحفه 17
به نام خداوند روز جزا
خدائی که شکل میدهد بهر ما
که خورشید تابان شود مثل شب
و سیاره گان تیره گردند چه خواب
و کوها بریزند چه یک تار مو
شتر بچه سق میکند چون صبو
قیامت بپا گشته در لحظه ای
زمین هم بزرگ گشته در چشمه ای
بگذریم شاید خدا قبول کند اما قانون نوشتاری و عروض و قافیه فکر نکنم . اما سومین کتاب به نام خورشید فرزانگان بر اساس دیوان حافظ چنان حافظ را در گور میلرزاند که زلزله ژاپن فوکوشیما را لرزاند!
دلم برای حافظ میسوزد که از اول نوشتن تا چاپ و انتشار و حال ، از وجود این کتاب ، چه بر سرش آمده است .
چند تضمین غزل حافظ را بنگرید . نه تنها به هیچ اصولی پایبند نیست بلکه اشعار بیچاره حافظ نیز اغلاط چاپی و کم و زیاد شده است مانند :
( دلم ز صومعه بگرفت و فرقه سالوس )
ز هر یهودی بد ذات و باطن پر هوس
به هر که گاو پرست هست در کابوس
به هر که ارمنی هست بدارد سالوس
حال به این برادر نویسنده باید دست مریزاد داد که شعر بیچاره ی مادر مرده ی حافظ را لاقل درست نخوانده که خرقه سالوس را فرقه سالوس فرض نفرماید و هر فرقه یهودی و گاو پرست و ارمنی دلش را نزد .
خورشید فرزانگان ، صفحه 5
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
چه باد من هم کنم شانه همه گیسوی زیبا را
کنم راز و نیاز با او و آن قامت رعنا را
بیک بوسه ز این رعنا فروشم کل دنیا را
باید گفت بابا ایول داری . حافظ که سمرقند و بخارا را میبخشد کلی زیر سوال است که مگه مال باباش بوده حتی بنده خدائی میگه :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و جان و تن و پا را
من ار بخشم ز ملک خویش می بخشم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
و من کارگر هم بدلیل عدم تمکن و مزد قانون کاری چیزی که میتوانستم این بود که ریا نشود:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام مزد فردا را
من ار بخشم به وسع خویش می بخشم
توان کی باشدم بخشم سر و جان و تن و پا را
اگر بی دست و پا گردم کجا در کارمان گیرند
بماند خال او ، او را و ما را دست و هم پا را
حال آقای شهیدی کل دنیا را در طبق اخلاص برای یک بوسه میگذارد خود داند .
همان صحفه 5 :
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
درون سینه ام بنگر به اسرار زمان باری است
اگر مجنون بسوزد سوختنش چشمه آبی است
که هر چه بر تو آید ایدوست پرده افشانی است
من که هر چه کردم بدانم این افاضات چه معنا و مفهومی دارد نفهمیدم البته شاعر فرموده اند تضمین غزل به روشی کاملا نو است شاید مغز ما نمیکشد .
بگذریم مشت نمونه خروار آورده ام امید که این برادرمان با عزمی جدی دنبال کارش را بگیرد و کارهائی بهتر از او ببینیم اما برای چاپ این سه کتاب با همه احترامی که برایش قائلم پیشنهاد میکنم درباره حرف مغرضین تامل بیشتری بفرمایید.
به ارشاد کرمان و تمامی دست اندر کاران چاپ این سه کتاب نیز بهتر است خسته نباشید و دست مریزاد گفت چرا که از زیر دست هر کسی چنین محتوایی عبور نمیکند که در رواورسای آن کل دانشجویان ادبیات این مرز و بوم میتوانند به تحقیق و تفحص و پژوهش دست زنند که چگونه میشود در ملک جم با آن ادبیات و شعر کهن یکی پیدا شود با همکاری انان لرزه بر استخوانهای هر چه ادیب و شاعر است بیندازد و نیز به آنان گوشزد نمایم که از هول حلیم در دیگ سقوط کردن کار خردمندان نیست . درست است این برادر اسمی از ائمه اطهار برده و شوری داشته اما شعری نسروده و به زعم من شیعه مذهب ایکاش هرگز این کتاب ها پخش نشده بود تا نظر گل شما گلها چه باشد .
یارتان دادار
ضمنا : اشعار کتاب آقای شهیدی عینا منتقل شده است .
با احترام

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا